طنز | دبهی فرهنگی
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، مشاهدات یک خبرنگار از جشنواره فیلم فجر ۳۷ ام را میتوان در چند خط زیر خلاصه کرد؛
۱: ساعت ۱۰ صبح است. اولین بازیگر با کلی خدم و حشم وارد سالن میشود. یک شلوار گشاد مشکی مجهز به هفت خشتک به پا دارد و یک کت فاستونی سفید را به تن کرده است. پای راستش بوت قهوهای زنانه و پای چپ دمپایی حمام - دستشویی آبی رنگ. یک کلاه ورزشی آدیداس هم سرش گذاشته است. همه خبرنگاران عکس میگیرند. یک جوان فریاد میزند: «عاشق سلیقتم!»
۲: ساعت ۱۱ است. همه کلافه از این که شخصیت دیگری به اینجا نیامده تا این که سر و کله یکی از بازیگران زن پیدا میشود. ملافهای سفید با گلهای سبز لجنی پوشیده و از حولهی آبی رنگ به عنوان روسری استفاده کرده است. کفش استوک دار نایک به پا دارد و کمربند وزنه برداری به کمرش بسته است. کیف دستی اش هم، کیسهی خالی برنج محسن است.
۳: بعد از ظهر ساعت ۳، سر و کله یکی از خوانندگان مشهور پیدا میشود. یک دبهی خالی خیارشور را به جای بطری آب معدنی دست گرفته و گاهی از آن آب مینوشد. نیم تنهی بالا را با کیسهی زبالهی مشکی پوشانده و برای نیم تنهی پایین از کاغذ روزنامه دیواری استفاده کرده است. ناخنهای دست چپ را هم لاک آبی نفتی زده.
۴: ساعت ۵ بعد از ظهر، یکی از سیمرغ داران دورهی قبل سر میرسد. کت و شلواری مشکی، زیبا و شکیل پوشیده است. کفشهای مشکی واکس زده، بوی اودکلن فرانسوی و ساعت مچی زیبایش باید توجه هر کسی را به خود جلب کند، اما نمیکند. هیچ کس سرش را هم بالا نمیآورد. بازیگر چند قدمی این طرف و آن طرف میرود، اما خبری نمیشود. ابروهایش را به هم گره میزند و دمق و پکر از پردیس خارج میشود.
ساعتی بعد برمی گردد. سر تا پایش را با کفن پوشانده و کفش و جوراب هم به پا ندارد. نمیتواند عادی راه برود؛ بنابراین مثل گنجشک جفت پا، کوتاه میپرد. همه تعجب میکنند و به سویش میدوند! یکی سلفی میگیرد و دیگری صورتش را میبوسد. فشار جمعیت به حدی بالاست که کفنش پاره میشود. در آن شلوغی زیر گوشش میگویم: «زیر کفنت چیزی پوشیدی؟» در شرایطی که یکی لپ چپش را میکشد و دیگری گونهی راستش را میبوسد با صدایی از ته چاه میگوید: «نه. میخواستم طبیعی به نظر بیاد!»
عرق سرد روی پیشانی ام مینشیند. ما در آستانه یک آبروریزی تاریخی و افتضاح فرهنگی هستیم. فریاد میزنم: «مراقب باشید. لباس اول و آخرش کفنه!» همه فاصله میگیرند و او هم از ترس بی آبرویی، با پرشهای جفت پایی گنجشکی اش از پردیس خارج میشود./918/ی703/س
علی بهاری